خاطرات بیست و یکمین ماه
دختر نازم الان توی بیست و یک ماهگی هستی و مثل بلبل حرف میزنی و شیرین زبونی می کنی ، کلی شعر بلدی و گاه و بیگاه برای ما شعر می خونی ، خیابون و خونه و بازار هم مهم نیست وقتی تصمیم به شعر خوندن یا بقول خودت آواز خوندن میکنی با صدایی بلند و رسا شروع می کنی به خوندنو من و بابایی عاشق این کارت و صدای رسات هستیم . دیشب مهمون داشتیم خاله مهدیه و مامان جون و بابا جون مهمونمون بودند ، وقتی خاله جون وارد خونه شد تو بلند صداش کردی و به سمت اتاقت دویدی و روی زمین نشستی . دوست داشتی همه بیان اتاق تو و این برای من خیلی جالب بود دختر کوچولوی ناز من داره بزرگ و خانوم میشه . همه اومدیم اتاقت و نشستیم پیش تو و تو دختر قشنگ هم با دادن عرو...